کد مطلب:129369 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:207

نخستین اجتماع کوفیان با مسلم
طبری می گوید: آنگاه مسلم پیش رفت تا به كوفه در آمد و در خانه مختار بن ابی عبید، كه امروز به خانه مسلم بن مسیّب مشهور است، وارد گردید. شیعیان نزد وی در رفت و آمد بودند. همین كه گروهی نزد وی گرد می آمدند، نامه حسین (ع) را برایشان خواند و آنان آغاز به گریستن كردند...». [1] .

در این اجتماع نخست، یكی از نمودهای ثابت جامعه كوفه یعنی اندك بودن شمار مؤمنان راستین و آنهایی كه از بند اسارت «ضعف روحی» و بیماری «دوگانگی» و


«دوستی دنیا و بی میلی نسبت به مرگ» آزادند، خود را نشان داد. با وجود كثرت اجتماع كنندگان به ظاهر شیعه، تنها سه تن پایدار ماندند. آن سه تن بزرگانی بودند كه آمادگی كامل خود را برای امتثال فرمان مسلم و فدا شدن در این راه را اعلام داشتند؛ و سرانجام نیز رفتند و در كربلا به شهادت رسیدند.

طبرسی داستان را این گونه ادامه می دهد: «... آنگاه عابس بن ابی شبیب شاكری برخاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: "اما بعد، من از مردم چیزی به شما نمی گویم و نمی دانم كه در دل آنها چه می گذرد! تو را به آنان نمی فربیم! به خدا سوگند من آن چیزی را بر زبان می آورم كه خود بدان باور دارم؛ به خدا سوگند هرگاه مرا فرا بخوانید، اجابت می كنم و با دشمنانتان می جنگم و آن قدر در راه شما شمشیر می زنم تا خداوند را دیدار كنم و از این كار مقصودی جز آنچه در نزد خداوند است ندارم! سپس حبیب بن مظاهر فقعسی برخواست و گفت: خدایت رحمت كند، آنچه را در دل داشتی در كوتاه سخنی بیان كردی! آنگاه گفت: به خدای بی همتا سوگند كه من نیز عقیده او را دارم! پس از آن حنفی نیز مانند همین سخن را بر زبان آورد!» [2] .

در این اجتماع نمود دیگری هم بود كه خود را مخفیانه و شرم آگین نشان داد، هرچند كه بزرگ ترین و روشن ترین نمود جامعه كوفه بود. این نمود همان وجود انبوه جمعیتی بود كه حق را دوست می داشت ولی حاضر به جانبازی در راه آن نبود! نمود «سستی» و «ضعف روحی» كه موجب شد شیطان بر همه این مردم چیره گردد؛ و پسر و دختر پیامبرشان را بكشند!

حجاج بن علی به نقل از محمّد بن بشر همدانی شاهد عینی و ناقل داستان این اجتماع گوید: من به محمّد بن بشیر گفتم: آیا تو هم در آن اجتماع چیزی گفتی؟ گفت: من دوست می داشتم كه یارانم پیروز شوند؛ ولی كشته شدن را دوست نمی داشتم! و نخواستم دروغ بگویم!» [3] .



[1] تاريخ الطبري، ج 3، ص 279.

[2] تاريخ الطبري، ج 3، ص 2079. زندگينامه شهيد عابس شاكري در جلد دوم، ص 382-384، زندگينامه شهيد سعيد بن عبد الله حنفي در ص ‍41 و زندگينامه حبيب بن مظاهر در ص 333 آمده است.

[3] تاريخ الطبري، ج 3، ص 279.